۱۳۹۱ اسفند ۲, چهارشنبه

نالش رهبر و چرائی ارتش مزدوران. یاداشت روز

رهبر و نزدیکانش از دست اعضای مزدور شده می نالند و آنها را افشا مینمایند.بر سربریدگان از تشکیلات و جدا شدگانی که راهی دیگر پیدا کده و دچار یاس نشدند میکوبند و آنها را خائنین به انقلاب میدانند.در نظرگاه رهبر میان آنها فرقی نیست. رهبر سالهاست بر تخت مطلقیت نشسته است . در ظرف سی و چهار سال  رفته حتی یکبار رهبر و مهر تابان مورد انتقاد قرار نگرفته  است.ولی دیگران شب و روز در زیر انتقاد بوده اند. رهبر میداند که باید بقیه همیشه در زیر تیغ باشند تا او مورد انتقاد نگیرد. پس در برابر چنین مطلقیتی هر نوع جدائی خیانت است.نک پیکان تکامل را باید قبول داشت . مهر تابان خودش بنا بر گفته بسیاری اعضااعلام کرده که تجسم ایدئولوژی یعنی او یعنی رهبر. راست هم میگوید. سازمان اوسالهای سال است بواقع فاقد ایدئولوژی میباشد. سالهاست که او خودش به ایدئولوژی تبدیل شده است و تمام تلاش یکربع قرن گذشته او در بیابانهای عراق این بوده است که خودش و مهر تابان را با بندهای مختلف و صلیب و کوره و غسل و گزارش هفتگی و طلاقهای و جدائی ها و....بعنوان ایدئولوژی در ذهنها بنشاند و انقلاب و پیروزی و به قدرت رسیدن را تضمین نماید.تمام جلسات شبانه و روزانه به دنبال این بوده است. رهبر هیچ هووئی را حتی اگر زن شرعی کسی باشد و یا طفل او قبول نمی کند. هیچ اندیشه ای جز اندیشه او مشروع نمی باشد و اینطور است که یک سازمان با حدود نیم قرن سابقه حتی یک نظریه پرداز و متفکر تولید نکرده است. تئوری صفر کیلومتر بودن که سالها قبل اعلام شد و گفته شد کسی که نمیداند خود را از رهبر پر میکند و کسی که میداند دچار مشکل است نشانگر همین امر میباشد.
  در طی بیست و پنجسال بسیاری افراد از تمام فردیتها و جنسیتها و هر چیز که به آنها هویت میداده  از جمله مذهب و اسلامی که انگیزاننده آنها بوده است تخلیه شده اند تا رهبر و مهر تابان در جای آنها را پر نمایند. اما وقتی زمان دراز میشود و شک و تردیدها شروع میشود و وقتی در سازمانی که دیگر نه ایدئولوژی در آن هست و نه یک استراتژی قابل فهم ودرک و شناسائی، بسیار از اشخاص سرانجام رهبر و مهر تابان را از خود بیرون میریزند دیگر جز یک اندرون تهی هیچ چیزی باقی نمی ماند.چرا یک چیز هست. نفرت و بیزاری از همه چیز. از انقلاب از ایدئولوژی از اخلاق از همه چیزهائی که رهبر نداگرش بوده است. اعضا تهی شده همه اینها را بالا آورده اند.برایشان دیگرمهم نیست که چه چیز جای آن را پر کند. اینجا نقطه ای میباشد که مجاهد سابق با بیست سال سی سال سابقه مبارزات سیاسی و مسلحانه با فلاکت و ضعف و بیچارگی، بیدفاع و خالی شده و بدون هیچ تکیه گاه سر مقابل قصابخانه وزارت اطلاعات وآخوند خبیث خامنه ای فرو می آورد و به دشمن خونی مبارزان و دوستان سابق تبدیل میشود و شاهد این فاجعه می گردیم که رهبر به افشای مزدوران وزارت اطلاعات یعنی اعضای سابق خود می پردازد و اعضای سابق تبدیل به شکارکنان رفقای خود میشوند.اینها چیزی جز برکات یک ایدئولوژی منحط دست ساز و بی سر و ته و رنگ شده  و تک بعدی نیست که بیست و پنجسال است سازمان مجاهدین را مثل خوره خورده است و چیزی جز یک تشکیلات از آن باقی نگذاشته است. به نظر میرسد که رهبر با همه داد و بیداد از دست مزدوران در عین حال راضی است. رهبر فکر مینماید خطر در مزدوران نیست زیرا به یمن کثافت رژیم آخوند خامنه، وقتی کسی تنه اش به اطلاعات بخورد کارت سوخته است. خطر در کسانی است که بریده اند و مزدور نشده اند یا هنوز مدعائی دارند. ایا رهبر روزی خواهد دانست که بخش سنگینی از گناه مزدوران بر گردن دستگاهی است که برای وزارت اطلاعات مزدور تعین میکند. به نظر نمیرسد که رهبر این را بفهمد.آیا در سازمان مجاهدین کسانی هستند که این خطر را احساس کنند؟این نیز نامعلوم است. جنبشی که که با آتش و گلوله  و زود رس و با منتهای چپ روی شروع کرد  به تولید کننده ارتش مزدوران بریدگان و جدا شدگان تبدیل شده است. چشم انداز روشن نیست ولی با اطمینان میتوان گفت رهبر در خوابهای خود هم ایرانی را میبیند که در زیر سیطره ایدئولوژی  او و مهر تابان در آمده اند و سراسر ایرن  وضعیت سازمان او را پیدا کرده است.بر خلاف آخوند مرتجع خمینی که تا قبل از ورود به ایران گردی بر عبایش نبود رهبر با سرنوشتی که سازمان مجاهدین دچارش است خیلی خوب نشان میدهد که ایدئولوژیش یعنی خودش چه ایرانی را در نظاره خودش دارد.

۱۳۹۱ بهمن ۲۲, یکشنبه

یاداشت روز.کشتار در کمپ لیبرتی وتجارت خون و اجساد

کشتار در کمپ لیبرتی وتجارت خون و اجساد
موشک باریدن بر لیبرتی و کشتار مجاهدین و مبارزین بی پناهی که نیم آنها در سنین کهولت می باشند جنایت زشتی بود که انجام شد و شش کشته و دهها مجروح ایجاد نمود. هنوز بطور رسمی معلوم نشده کار کیست؟ 
گروهی به اسم ارتش مختار !! اطلاعیه داده که کار ماست ولی بدون تردید دست رژیم تهران و همراهانش در عراق در کار است.
 زدن لیبرتی در عراقی که هر روز با انفجار شروع میشود و تمام میشود کار مشکلی نیست و باز هم می تواند اتفاق بیفتد.در این جنایت زشت و حمله به انسانهای بی دفاع ملایان تهران بجز از بهره سیاسی و تبلیغاتی و فشار برای متلاشی کردن بقایای نیروئی که روزی ارتشی مسلح وکوچک بود کینه سنتی خود را در جنگی سی ساله با کشتار افراد مجاهدین شفا بخشیدند . نگرانی آنها از زد و بند دول خارجه بخصوص آمریکا با مجاهدین، زدن لیبرتی را بیشتر در دستور کار قرار میدهد اگرچه بطور واقعی و با توجه به شرائط ایران این نگرانی بیهوده بنظر میرسد.مجاهدین نیروئی است که سی سال است در خارج ایران نفس میکشد و اشتباهات رهبرانش از یکطرف و دوری آنها از ایران و روئیدن اپوزیسیون درونی در حکومت ملایان و متلاشی شدن تقریبی آنان بعد از سال 2003میلادی و جدائی صدها تن از کادرهای مجاهدین بطور واقعی احتمال اینکه مجاهدین صاحبان آینده قدرت در ایران باشند را بسیار ضعیف مینماید.
مسئله دیگر مسئله رهبری متمرکز و فرادا در میان مجاهدین است که اگر چه بطور تاکتیکی میتواند نقطه قوت به حساب بیاید بطور استراتژیک نقطه ضعف مرگ آوری است که ممکن است دیر یا زود خود را نشان بدهد. بظاهر امر یک شورای رهبری عریض و طویل از زنان و در کنار آن مردان رهبریت مجاهدین را تشکیل میدهد ولی در واقع امر رهبر یک تن یعنی بجز رجوی نیست. تمام پستهای کلیدی در دست او وهمسرش مریم رجوی میباشد.رهبر عقیدتی، رئیس جمهور، فرمانده ارتش،و... او و همسرش هستند و این نوع کارکرد اکثریت مسئولان و فرماندهانی را که در هر سازمان سیاسی میتوانند رشد کرده و به نیروئی تبدیل شوند که ادامه حیات سازمان را میسر کنند آنچنان تضعیف کرده که سرنوشتهائی مثل علی زرکش و مهدی افتخاری پیدا کرده یا به مرحله یک سرباز معمولی افت کرده اند تا تمام قدرت برای رهبر باقی بماند اما رهبر در صورت اینکه حادثه ای برایش پیش اید و یا بمرگ طبیعی بمیرد تمام این قدرت را که لازمه حیات سازمانش است و باید در میان افراد تقسیم شده و باعث ارتقای آنان میشد با خود بگور خواهد برد و با این حساب اگر رجوی تمام شود کار سازمان مجاهدین نیز تمام است و ضربه ای بر آن وارد خواهد شد که دهها بار مرگبارتر از دوران کودتای تقی شهرام در سالهای پنجاه و چهار میباشد. 
در هر حال رژیم ملایان کار خودش را کرد و باز هم دست بر نخواهد داشت. در طرف مقابل، این کشتار بیرحمانه و آتش ریختن بر سر انسانهائی بی دفاع  موجب شد که تنور رهبران مجاهدین نیز گرمی بگیرد. بر طبق سنت انبوه انعکاسات بی بو و بی خاصیت در نشریات و رسانه هاشان و نیز حمایت این رجل و آن پارلمانتر و اینکه فلانکس یا بهمان فرد این عمل را محکوم نموده است و نیز گذاشتن انبوهی فیلم و سرود و ترانه و رژه دادن اجساد تکه پاره مجاهدین امکانات تبلیغاتی رهبر را سر حال آورده است ولی مهمتر از همه انعکاس حرفهای مریم رجوی که با مخفی شدن مسعود رجوی صدای او را هم نماینده است از همان نخستین اطلاعیه ها نشان داد که آنها میخواهند این سه هزار و چند صد تن نیرو را حتمادر عراق نگه بدارند و از لیبرتی به اشرف باز گردند و ماجرای نقل و انتقال آنها به کشورهای ثالث و رابع در اساس فراموش شد. حرف دو چیز بیشتر نمی باشد. استاتوی پناهندگی اینها در عراق مراجعه آنها به اشرف و ماندن در آنجا تا رهبران که یکی در خارجه و دیگری در مخفیگاه است بتوانند با سیاست دفع الوقت و از این ستون به آن ستون زمان ذخیره بنمایند. 
در اینجا این سئوال در مقابل ظهور میکند آیا چیزی هست که رجوی به اسم پیشوای اعظم آنر ا میداند و دیگران نمیدانند و آن چیز راز سرنگونی ملایان است و به همین دلیل باید با وجود هر خطری افراد باقی بمانند و بیدفاع کشته شوند تا زمان برسد. اگر این است چرا این در روشنی قرار نمیگیرد. اما اگر این نباشد باید گفت بجز سیاست سنتی از این ستون به آن ستون رهبران که از همان پرواز تاریخساز! و سیاست شکاف نشینی، شکاف میان اروپا و آمریکا، شکاف میان صدام و خمینی، شکاف میان نخست وزیز و رئیس جمهور عراق،و...  شروع شده است، رهبران تام الاختیار با وجود اینکه سالها با انواع فشارها و راهها و هزاران ساعت جلسه  خواسته  اعتماد مطلق اعضا را بدست آورند به اعضای خود بی اعتمادند و حد اقل در چهره بسیاری از آنان دشمنان و مخالفان آینده خود را مشاهده مینمایند و میدانند که با جابجائی و سرازیر شدن اعضائی که همه چیزشان را از دست داده اند و هیچکدام از وعده های رهبرانشان بوقوع نپیوسته موقعیتشان در خطر خواهد افتاد و نیز با روانه شدن فرضی اعضا به اروپا و آمریکا، رهبران در خارج کشوریا مخفیگاه دیگرنمی توانند نقطه اتکای لیبرتی را برای تحرکات خارج کشوری داشته باشند. در شرایط کنونی لیبرتی نقطه اتکائی است که تحرکات خارج کشوری رهبران را توجیه میکند. بااین فرض میتوان فهمید که چرا بلافاصله پس از کشتار لیبرتی تمام هم و غم رهبران روی استاتوی پناهندگی وبازگشت به اشرف متمرکز شده است.آیا در عراق و در اشرف امنیتی و آینده ای وجود دارد؟ این مهم نیست . مهم بازگشت به اشرف است و ادامه سناریوی سالهای گذشته تا آینده ای نامعلوم.
میگویندناخدا آخرین کسی است که کشتی را ترک می کند. ناخدایان لیبرتی سالهاست کشتی را ترک کرده اند وعجب این میباشد که برای توجیه این ترک می بایست افراد در کشتی باقی بمانند و این معنای دیگر تجارت با جسد و خون میباشد.جدا شدن دهها تن از اعضای مجاهدین از سال 2003 تا حالا و پیوستن چند صد تن از تیف به ملایان باید رهبران را متوجه کند که بدون خطوط سیاسی درست و بیرون آمدن از خوابهای عظمت طلبانه  و دلخوش کردن به دعا و ورد و الطاف الهی ،ماجرا هم تکرار خواهد شد و هم ادامه خواهد یافت و طناب اعتمادات ایدئولوژیک بمدد جلسات انقلاب پوسیده تر از آن است که بتواند جلوی فاجعه را بگیرد. ایا رهبران این را خواهند فهمید؟ و یا شامل آیه 71 سوره بقره میشوند که می فرماید: 
وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُواْ کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لاَ یَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاء وَنِدَاء صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَو مثل کسانی که کفر ورزیدند [در عدم درک حقایق ]مانند این است که کسی به حیوانی بانک بزند که چیزی جز صدا و ندائی نمی شنود [آنان ]کر و لال و کورند از این رو عقل خود را به کار نمی گیرند.
تحریریه 



۱۳۹۱ بهمن ۲۰, جمعه

نوزده بهمن سال شصت ، فاجعه یا حماسه ؟

سی و یکسال از یک فاجعه بزرگ در سازمان مجاهدین خلق گذشت و هنوز هم که هنوز است با رنگ و لعاب، و طبل زدن و شیپور دمیدن، سردمداران خود خواه و در گل اشتباه گیر کرده نمیخواهند بدانند که ماجرای نوزده بهمن سال 1361 خورشیدی نه حماسه بوده، نه یک ماجرای عاشورائی و نه تاثیر مثبتی در تاریخ مبارزات ملت ایران برای آزادی داشته است. آنها حاضر نیستند نه واقعیت فاجعه دردناک نوزده بهمن را بپذیرند نه آن را به بیان آورند و نه قبول کنند.
 از آنجا که شخص مسعود رجوی با یک اشتباه محاسبه پر فاجعه، مبارزه سازمانی را که اختیارش یکسر در کف فردیت رهبری او بود از یک مبارزه سیاسی به یک مبارزه مسلحانه کشاند، و در حالی که سیل خون اعضا و علی الخصوص هواداران مجاهدین در زندانها روانه بود و صدای رگبارها و تیر خلاصها بر بدن و سر جوانان و نوجوانان عضو و هوادار در زندانها قطع نمیشد، در تاریخ 6 مرداد 60 یعنی فقط یکماه بعد از شروع باصطلاح مبارزه مسلحانه، پرواز تاریخساز کرده و در حقیقت فرار نموده بود، بخون غلتیدن مجاهد خلق موسی خیابانی و اشرف ربیعی در راستای خطی غلط، یک فاجعه بود و نه یک حماسه  که صفت عاشورا داشته باشد.
اگر بواقع امر مبارزه مسلحانه ای درست شروع شده بود و حکومت خمینی مرتجع در آن اوقات واقعا مشروعیت مردمی و ملی نداشت البته این یک حماسه میشد و تاثیرات عظیم بجا مبگذاشت و تا بحال نیز رژیم ضد ایرانی و ارتجاعی ساقط گردیده بود. ولی در حالی که رژیم خمینی، با زنده بودن خود خمینی هنوز در بین اقشار عظیمی از ملت مشروعیت داشت، و در حالی که ملت ایران در جبهه های جنگ تحت رهبری و دستورات خمینی و سران حکومتش و با شهامت و از جان گذشتگی دهها هزار تن از فرزندانش از میهن خویش دلیرانه دفاع میکرد، ودر حالی که یک دشمن خارجی کثیف تهاجمات خود را به ایران ادامه میداد و مرزهای ایران از جسد و اسکلت پوشیده شده بود، کار رهبر خطاکار وفرصت طلب و خود رای و مستبدی که در سر بخارات مسموم فردیت و توهمات سودای فرمانروائی زود رس داشت، وآنچه که شروع شده بود یک مبارزه مسلحانه اصیل نبود بلکه بدون تعارفات یک عمل تروریستی آنارشیستی غلط علیه یک حکومت ارتجاعی اما مردمی بود، هنوز نمی بایست با این رژیم دست به مبارزه مسلحانه زد. باید از رجوی متوهم ودارای فردیت شدید پرسید چگونه است که در نشریه مجاهد 119 منتشره در هفده اردیبهشت سال 1360 یعنی دو ماه قبل از شروع مبارزه باصطلاح مسلحانه در تیتر نامه به خمینی مینویسی 
خدمت حضرت آیه الله العظمی خمینی، 
مقام رهبری کشور جمهوری اسلامی ایران حضرت آیه الله خمینی
و در نشریه شماره 123 مجاهد به مورخه 4 خرداد، جنبش ارتجاعی آخوند خمینی که رهبری 15 خرداد 42 در دست او بود را نقطه عطف در مبارزات خلق میدانی. 15 خرداد را گورستان رفرمیسم!! روز تولد ایدئولوژیک مجاهدین!! سر فصل جنبش نوین انقلابی!! میخوانی، و شگفت تر از همه آن را  سالروز تولد یک سمبل ملی مقاومت و شرف یعنی خمینی میدانی!!

لینک به مقاله و کتاب 15 خرداد نقطه عطف مبارزات قهرمانانه خلق ایران

باید از رجوی پرسید واقعا اینها را باور داشتی یا میخواستی آن آخوند مرتجع را بازی بدهی. 15 خرداد ارتجاعی یک ملا، نقطه عطف میشود و خمینی سمبل شرف ملت ایران؟، فیا عجبا عجبا از فرصت طلبی و جاه طلبی و فردیت!

و در شماره 124 پنجشنبه 21 خردادماه سال 1360 وقتی میبینی که آقای بنی صدر در مخاطره قرار گرفته لحن عوض میشود و فرصت طلبی راه ابصار و عقول را میبندد و با آن آخوند و رهبر قدرتمند که از خونریزی ترسی ندارد و ریشه هایش در میان ملت است شروع به درشتی میکنی، و عجبا و فیا عجبا عجبا!
و در نشریه شماره 127 دوم تیر سال 1360 یکمرتبه و چند روزه آیه الله العظمی و رهبر جمهوری اسلامی تبدیل به ارتجاع حاکم میشود که همان موقع یعنی شروع مبارزه مسلحانه فاجعه بارعلیه خمینی و نابودی امکانات سیاسی  و اجتماعی در ایران و فاشیستی شدن رژیم بمدد عملیاتها و محمل جنگ و شروع مهاجرت ایرانیان و احزاب و گروهها و شخصیتهای سیاسی و تخلیه ایران از عناصر کار آمد و نخبگان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی است.  

لینک به نشریه مجاهد 119
http://www.iran-archive.com/sites/default/files/sanad/mojahedine_khalgh--mojahed_119.pdf
لینک به نشریه مجاهد 123
http://www.iran-archive.com/sites/default/files/sanad/mojahedine_khalgh--mojahed_123.pdf
لینک به نشریه مجاهد، دوم تیر 1360
  http://www.iran-archive.com/sites/default/files/sanad/mojahedine_khalgh--mojahed_127.pdf
  
 این مسئله ای بسیار مهم و قابل اهمیت است که هیچکدام از اعمال و رفتار و گفتار رهبر، قابل درک نخواهد بود مگر اینکه این مسئله خطیره یعنی اشتباه وحشتناک اولیه او و به تنور ریختن یک نسل صدیق و رفیق با ملت خود، بر اثر یک اشتباه هلاکت بار، فهم شود. هر چه رهبر از بعد آن کرده بجای آنکه مسئله را فهم کند این بوده که بر این حقیقت از همان زمان بعد از فرار تا همین حال که سال 91 هجری شمسی میباشد و دهسال است مخفی گردیده، با کارهای عجیب و غریب و حرفها و راه انداختن انقلاب و آن ازدواجهای نامانوس و جلسات عجیب و غریب تنگه و صلیب و غسل و تنور و کوره وبند جیم و دال و را و... وملاقات با هر نامرد و ناکس و نادرست و این شیخ و آن امیر و فلان کسک، خواسته این اشتباه و دهها خطای خونپاشان و وحشتناک مثل کشتارهای فروغ جاویدان و امثالهم را گلمال کند وبر آن پرده و حجاب بیاندازد و اذهان را از مسئله اصلی یعنی آن اشتباه و به کشتن دادن دهها هزار تن به دست خمینی و خامنه ای منحرف سازد؛ در عمق مساله نیز اطرافیان نزدیک به رهبرهم این مسئله مهلک را خیلی خوب و برای العین میبینند و کوشش میکنند در این امر یار رهبر باشند، ولی با تمام این مسائل گذشت زمان همانطور که حجاب و نقاب از تمام خاطیان را بر میدارد، این نقاب و حجاب را برداشته است و هیچکس نمیتواند از زیر داوری نهائی بگریزد.
 بعد از سی و یکسال شاید احتیاج به ثابت کردن این مساله نباشد. خمینی حکومتش را کرد و مرد. و الان هم متاسفانه قبرش زیارتگاه پیروانش شده است جمهوری اخوندها ادامه یافت. اکثریت اعضای مجاهدین از زن و مرد در خارجه پیر و افتاده حال شدند و هفته ای نیست که خبر مرگ یکی دو تن از آنها نرسد و رهبری که می خواست ششماهه فیروز شود الان حدود دهسال است مخفی و پنها ن شده است و آخرین عمل زشتش هم این بود که بجای نشان دادن راهی برای خروج از این وضعیت، آمده و اعلام نموده فلان و بهمان عضو ما  با سی و پنجسال سابقه فعالیت سیاسی رفته و به اطلاعات ملا وصل شده و فلان عضو شصت و پنجساله ما که به اطلاعات خامنه ای خدمت میکند انحرافات جنسی داشته ودر ابتدای امر گویا در پاریس به محلات فاسد می رفته و می آمده وفساد میکرده و زناکار بوده است ولی سالها بعد در عراق این مرد بیچاره تبدیل به مفعول شده و رفته است از کارگران و عمله جات آفریقائی و عرب - این مرد 65 ساله - طلب لواط کرده است.واقعا بقول  پیامبر اسلام (ص) اف لکم کیف تحکمون. براستی هم که اینگونه رهبران و امثالهم مصداق بارز کلام مولا حسین ابن علی علیه الصلوه والسلام به هنگام ورود به کربلا هستند که میگوید خسر الدنیا و الاخره خواهند بود. در پی قدرت و شوکت دنیوی و رهبر شدن و رئیس جمهور شدن هستند و دین را مثل طعمه و غذا برای امیالشان میلیسند واسمش را انقلاب و ایدئولوژی میگذارند. به اسم دین زن را از شوهر و شوهر را از زن جدا میکنند به اسم دین با همسر رفیق خود ازدواج میکنند، اسمش را اتقلاب میگذارند؛ به اسم دین جلسات عجیب بر پا نموده و با مردان و زنهای میانسال کاری میکنند تا کوچکترین سر ضمیر خود را بگویند و خودشان را ذلیل نمایند. و به اسم دین به کفر و بی دینی و ارتداد دامن می زنند و صدها و هزاران تن را از هر چه دین و اسلام است متبری میسازند.
الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه ما درت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون  (مردم بنده دنيايند و دين همچون لقمه اى ليسيده بر زبانهايشان است . مادامى كه معيشت و زندگانى آنها وسعت و فراخى داشته باشد، آن را حفظ مى كنند، ولى هنگامى كه با ابتلائات امتحان شوند، دين داران كم مى شوند.
در هر حال در یک سیلاب خون و فضای وحشتناکی که در هر ماه شاید آمار اعدامها به بیشتر از هزار میرسید و در حالیکه تمام تلاشها برای یک پیروزی ششماهه که مسعود رجوی وعده اش را داده بود بی نتیجه مانده بود حکومت آخوندها موفق شد در حالیکه پس از شکست تظاهرات خیابانی مهرماه سال شصت، بواقع امر سازمان مجاهدین در خود فرو رفته و جنبه دفاعی گرفته بود وفضای بد و سنگینی حاکم شده بود، و حتی عده ای از افرادش را به کردستان که زیر سلطه حزب دموکرات بود روانه نموده یا به خارجه فرستاده بو،د ضربه محکم و خونالودخودش را بزند و دستگاه رهبری  داخله سازمان مجاهدین را متلاشی کند.این موفقیت خمینی بوده است و از نظر سیاسی  این در کجایش نشانه ای از حماسه دارد بخصوص که اسناد زیادی وجود دارد که نشان میدهد در اساس و مبنای کار خیانت یکی از اعضا موجب لو رفتن شده و در یک محاصره شدید همه کشته شده اند. در خاطرات عزت شاهی که در این لینک دهه خونين 60 می توانید قسمتی از آن را مطالعه بفرمائید  ، مینویسد:
کلماتی مثل هلاکت و امثالهم نوشته عزت شاهی است که درآن هنگام در خدمت حکومت خونخوار ملایان بوده و ما برای رعایت در امانت نثررا عوض نکردیم)
  يکی ازخاطرات مهم من از دوره تصدی بازپرسی آقای مطهری (عزت شاهي) درکميته، عمليات دستگيری و هلاکت موسی خيابانی و اشرف ربيعی ازسران مجاهدين خلق بود. سرنخ قضيه ازدستگيری يکی ازکادرهای بالای سازمان به دست آمده بود. در زندان روی او کار کرده بودند و او حاضربه همکاری شده بود. اين فرد دراعترافاتش، خبرتشکيل جلسه ای دريکی ازخانه های تيمی درشمال شهرتهران (زعفرانيه) داده بود. آن خانه شناسائی شد؛ وضعيت خاصی داشت، ساختمانی که پشت آن زمين بايری بود و پنجره آشپزخانه اش به سمت بيرون بود.

برای حمله به آنجا تيمی ازاعضای کميته به نيروهای دادستانی پيوست. محل مورد نظر محاصره شد، ابتدا مشخص نبود که دراين جلسه چه کسانی حضوردارند؟ اشرف ربيعی همسرمسعود رجوی يکی ازآنها بود که درآشپزخانه تيری به قلبش خورده، به پشت افتاده بود. موسی خيابانی هم درپارکينگ پشت ساختمان قبل از فرار کشته شده بود. برخی گفتند که او قبل ازسوارشدن به ماشين درگير و کشته شد، برخی هم می گفتند که او سوارماشين ضد گلوله شده قصد فرارداشت (اين ماشين ازآن دست خودروهايی بود که قبل از30 خرداد  60 آنها رسما از وزارت کشور گرفته بودند) در ميان گلوله هايی که به سوی خودرو روانه می شود، گلوله ای از ميان اتصال کاپوت با بدنه رد شده به او اصابت می کند و در دم جانش را می گيرد.

احتمالا روايت دوم صحيح تراست، چرا که اگراو در خارج از ماشين کشته می شد بايد جای رگبارگلوله درجسد می بود، بلکه تنها جای يک گلوله که ازگردنش به سر رفته بود، ديده می شد.

از آنجا که موسی دارای يک بدل بود و اتفاقا بدلش در درگيری زخمی و بی هوش شده بود، با آقا عزت تماس گرفتند و گفتند: که ما موسی را زنده دستگيرکرده ايم، زخمی است و دربيمارستان است. عزت به آنجا می رود می گويد نه اين موسی نيست. حالا همه، مثل آقای هادی غفاری آنجا جمع شده بودند و می گفتند: نه اين موسی است. اما عزت می گويد نه اين موسی نيست. بعد او می خواهد که بقيه جنازه ها را نشان دهند، او را به حياط می برند. جنازه ها را کنارهم گذاشته بودند. آقای عزت جنازه ای را نشان داده می گويد اين موسی است. آقای لاجوردی می پرسد تو از کجا مطمئن هستی؟ عزت چانه جسد را بالا می کشد و جای يک بريدگی به شکل هلال را نشان می دهد و می گويد اين نشانش است.

احمد علی برهانی (از ديگر اعضای کميته های آن سالها) درباره عزت شاهی می گويد:

عزت شاهی بعد از پيروزی انقلاب در خصوص مجاهدين می گفت: سران سازمان را که سنی از ايشان گذشته است و در اصل به راهی که می روند اعتقاد باطنی هم ندارند، بايد بگيريم و به لحاظ فکری، استراتژيکی و عقيدتی تخليه شان کنيم، آنها از قداست امثال حنيف نژادها [ازسران اوليه سازمان] برای فريب و جذب جوانان استفاده می کنند و اگر ما اينها را بگيريم چون اعتقاد صد درصد به راهشان ندارند زود می برند و مصاحبه می کنند و جوانان هم به راهی حقيقی و راستين بازمی گردند.

البته رهبر که پرواز تاریخساز نموده بود و در خارجه مشغول خارجه نشینی و در زیر حمایت فرانسه از خطرات به دور بود  و در اساس پیروزی و شکست در ذهن و فکر او بوقوع میپیوست و نه در عالم واقع!مثل قبل این شکست را تبدیل به حماسه نمود و اسم عاشورای مجاهدین را هم به آن آویزان نمود. باید از رهبری   که آتش انقلاب مسلحانه زود رس می افروزد وآخوندها و مامورانشان را مثل گرکهای خونخوار بجان فرزندان مردم ایران می اندازد خودش سوار بر طیاره میشود و در واقع امر فرار میکند و در حالیکه هزار هزار بچه های ملت تیر باران میشوند و دختران چهارده پانزده ساله مجاهد در سلولها مورد تجاوزات وحشیانه قرار میگیرند  در خارجه مشغول حرف و حدیث میگردد سئوال نمود که کدام حماسه؟ کدام عاشورا؟ حماسه وقتی حماسه است که خطوط سیاسی درست باشد و عاشورا وقتی عاشوراست که یزید بر سر کار باشد  و جدش ابوسفیان و پدرش معاویه باشد نه یک آخوندی که سید است و اولاد پیغمبر! و قریب پانزده سال بعنوان یک ملای مقبول رساله اش در خانه ها بر تاقچه گذاشته شده و خودت اسم او را مجاهد اعظم گذاشته بودی و البته در اساس از قدرت و نفوذ وحشتناکش هم که بسا بیشتر از معاویه و یزید بود و با یک فتوی مقام آیه اللهی را از فقیهی با نفوذ با میلونها طرفدار مثل مرحوم شریعتمداری میگیرد و خبری نمیشود، شاید بی خبر بودی و باید برای مبارزه راهی دیگر با این آخوند خطرناک پیدا میشد. رجوی اگر سواد کافی اسلامی داشت و حد اقل تاریخ اسلام را می شناخت و مقداری به علوم دینی واقعی آشنا بود شعور به خرج میداد و تفکر میکرد که همان امام علی علیه السلام خلافت خلفای سه گانه را تحمل نموده و با آنها همکاری مینمود. پس از او حسین ابن علی علیه السلام دوران معاویه را تحمل کرد و با او وارد جنگ مسلحانه نشد و بعد هم یزید بود که او را به جبر عاشورا کشاند. امام سجاد علیه السلام با یزید قرارداد بست امامان بعدی مثل امام صادق بنیادگذار علمی شیعه در دوران منصور جبار و جنایتکار اعلام جنگ مسلحانه نکرد تا شیعیان را افزونتر به کشتن بدهد. ماجرا تا اخر همین بوده است و هینطور شد که شیعه با ادراک آنها شکل گرفت. ولی رجوی با پشت پا زدن به همه سنتهای شیعی و بواقع یک التقاط وحشتناک با یک ملائی بطور زود رس جنگ را شروع نمود که عکسش گویا در ماه پیدا بود، ملت به اسمش می رفتند جلوی گلوله و کشته میشدند وهزار بار قویتر از معاویه و یزید و امثالهم بود. مسعود رجوی و رهبرانی که این آش را به مطبخ پختند باید به این سئوالها فکر میکردند ولی متاسفانه نکردند و برای خمینی مرتجع این امکان را فراهم کردند که یک نسل بزرگ را بگیرد و مثل گوسفند قربانی بکشد.
 در سی ساله گذشته فرار از این اشتباه، کار و کوشش اول رهبر بوده است وحماسه سازی و عاشورا بازی و این انقلابات متعدد و بی اساس ایدئولوژیک  اسبابها و وابزارهائی بوده که رهبر خارجه نشین  اشتباهات خطیره را رنگ و روغن بزند وبا این فن و مکر مکتبی و با اطمینان به اعتمادی که اعضا و هواداران به او دارند دهان همه را ببندد. آخر این خیانت به اعتمادها نیست. ایا مساله امام حسین علیه السلام ربطی به این خونپاشیها و خرابکاریهای تو در کرسی رهبریت دارد؟ امام حسین علیه السلام که اول نمیخواست با آن یزید ملعون پلید بجنگند و میگفت بگذارید من بروم، ولی چون تحت فشارش قرار دادند که باید بیعت بکنی، گفت می جنگم ومردانه جنگید و کار او تبدیل به یک حماسه شد. 
خمینی یک آیه الله و فقیه البته مرتجعی بود که پایه و بنای شاهنشاهی را در مملکت متزلزل نموده بود و یک محبت نزدیک به مجنونیتی از خود در دلهای میلیونها ایرانی ایجاد نموده بود و میلیونها مقلد در ایران داشت و باید در مبارزه با این هیولای وحشتناک محبوب القلوب، هوشیاری و بصیرت و فراست بسیار بکار گرفته میشد نه اینکه اسم تمام اشتباهات را عاشورا بگذارند و از زیر جوابگوئی در بروند. اخر عاشورا از عاشر می اید یک ده پانزده روزی طول کشید و تمام شد نه اینکه از سی سال قبل تا  کنون هر روز و هر شب یک  سازمان سیاسی و اعضایش، عاشورا بشود. جداً که زهی سنگدلی و خود خواهی؛ و مهمتر از همه امام حسین علیه السلام که عاشورا راه اندازی نکرد و خودش سوار یک طیاره بشود برود خارجه بنابراین، این کارها چه ربطی به عاشورا دارد. نه عاشورا است و نه حماسه، بلکه در طول سی سال گذشته اینکارها و رفتار و اعمال خود خواهانه یک اره دو سری بوده است که یکسرش را خمینی و خامنه ای و سایر آخوندها و یکسرش را هم رهبر خارجه نشین گرفته و در این وسط هزاران هزار نفر یعنی هزاران مجاهد اره شده اند و اسمش شده است عاشورا؛ باز هم  زهی سنگدلی و زهی خود خواهی و ای وای بر سیاهدلان ای وای.!
در هر حال نوزده بهمن اتفاق افتاد و تعداد زیادی از بهترین و مهم ترین اعضای مسئول و رده بالا جان باختند و فرزند اشرف و مسعود رجوی نیز در خانه بود که لاجوردی جلاد او را بر شانه خود از خانه خارج کرد و رهبر سعی نمود از این امر یک ماجرای علی اصغر ثانی درست کند. نوزده بهمن نه یک حماسه بلکه یک فاجعه دردناکی بود که دستگاه فرماندهی ضربه خورد و متلاشی شد و در حقیقت وعده فیروزی و فتح شش ماهه  به یک شکست ششماهه تبدیل شد. و از پس از نوزده بهمن و بخصوص ضربه دوازده اردیبهشت سال 1361 تمام کوشش سازمان مجاهدین صرف خروج از شهرها و رفتن به کردستان و یا ممالک خارجه گردید و از سال 1362 به بعد در حقیقت امر سازمان مجاهدین بجز از حضورش در کردستان، یک سازمان در اساس خارج کشوری گردید هر چند که هیچوقت این مسئله مهم نه آشکار شد و نه بررسی گردید. در هر حال البته در آن فضائی که در آن ایام به کمک رهبر آمد او موفق شد اذهان را برگرداند و مشغول کند و از دو مساله حماسه سازی و عاشورا سازی که سی سال است محمل فرار از واقعیات میباشد استفاده خوبی بکند و بوِیژه که در میان بهت همگان اندک زمانی پس از آن، ازدواج با دختر آقای ابوالحسن بنی صدرخانم فیروزه بنی صدر اعلام گردید.

ازدواج مسعود رجوی در بیست وچهار مهر سال 1361 انجام شد و در عمق باز هم برای پیدا کردن فرصتی از این ستون به آن ستون و استفاده از مشروعیت و موقعیت دکتر ابوالحسن بنی صدر بود. در این زمان  هشت ماه از فاجعه دردناک نوزده بهمن میگذشت. البته مقدمات ازدواج از مدتها قبل شروع شده بود. بر اساس اخبار حدود سه چهار ماه بعد از نوزده بهمن اخبار ازدواج شایع شده بود.در این زمان مسعود رجوی رهبر تام الاختیار در سن سی و پنجسالگی و خانم فیروزه بنی صدر در سن هفده یا هجده سالگی بوده و نصف سن رهبر را داشت. طبق معمول این ازدواج نیز در مسیر پیروزی، یک انقلاب اعلام شد و آنچه که بر طبق روال وسنت معمول مخفی ماند این که چه نیازی می باشد که یک رهبر که سازمانش در حال جنگ مسلحانه است و اعضا و هوادارهایش دارند بقول خودش صد صد جنگ مسلحانه میکنند باید با دختر هجده ساله ازدواج بکند و این را هم با محمل انقلاب و مسائل انقلابی انجام بدهد. خوبست که توضیحی داده بشود این ازدواج چه مسئله ای از انقلاب حل کرد. در بخشی از مراسم ازدواج اینها را می بینیم.
" مراسم ازدواج خانم فیروزه بنی صدر با آقای مسعود رجوی به تاریخ 24 مهر ماه 1361 به سادگی برگزار شد . آقای بنی صدر خطبه ای ایراد و از جمله گفت : ... این ازدواج نیز میان شما دو انسان خالی از هر گونه محاسبه سود و زیان سیاسی و مالی و ... برقرار می شود ... این ازدواج وقتی اسلامی و موافق است که به جمع و تفریق های سیاسی و غیر آن آلوده نشود .
خطاب به فیروزه : شما شاهد صادقی هستید بر اعتقاد و عمل من ، اعتقاد به ضرورت آزادی و رشد زن ... همسرم بر من خرده می گیرد که بیش از اندازه دموکرات هستم ! ... حق این است که باید به زنان راست بگوییم که آزادی حق آنهاست ... آنها در این دقایق واپسین حیات استبداد ... رژیم ... با فداکاری های وصف ناپذیر می کوشند تا این دقایق را کوتاهتر سازند ، با تلاش خود صلح ، عفو ، دوستی و زندگی شاد را به ایران کهن هدیه می کنند و از ما نیز انتظار دارند مبشر عصر صلح بزرگ باشیم ...
خطاب به رجوی : در این موقع باید از همسر سابق شما شهید اشرف ربیعی یاد کنم که خواهر و دختر و در مخفیگاه میزبان من بود . او و همه زنانی که با استقامتی سراسر غرور و بزرگی از شخصیت زن به مثابه انسان دوران ساز دفاع می کنند ، در این گونه ازدواج ها به عنوان ادامه تلاش برای رسیدن هر چه سریع تر به دوران صلح ملی و شادی و رشد ملتی بزرگ می نگرند ... "
دفتر سیاسی و کمیته مرکزی سازمان هم با صدور اطلاعیه ای اینگونه اعلام نمود :
" ... سازمان مجاهدین خلق ایران تصمیم انقلابی برای چنین ازدواجی را در زمره بهترین تصمیمات تلقی نموده و همه الزامات دموکراتیک و انسانی و خانوادگی آن را به مثابه تکلیف ایدئولوژیک به مسئول اول و فرماندهی عالی سیاسی _ نظامی خود خاطر نشان می کند ...
از سال 1360 و نوزده بهمن آن و مهر ماه شصت و 12 اردیبهشت شصت و یک، و مهر ماه شصت و یک تا هم اکنون که متاسفانه فوت اعضا به دلیل کبر سن و شرایط فاجعه بار در کمپ لیبرتی و جدایی اعضا و جذب تعدادی توسط حکومت ملایان و بسا بسا چیزهای دیگر ادامه دارد، اگر رهبر تام الاختیار که در حقیقت ادعای امامت و ولایت دارد یکبار فکر کرده بود که بجای عاشورا سازی و حماسه بازی برود و اشکال اصلی را ببیند و بداند که ماجرای نوزده بهمن حماسه نبود بلکه یک فاجعه بود که بر اثر یک خط غلط  سیاسی ایجاد شده بود، شاید میتوانست دست از خود محور بودن بردارد و از خدا و خلق هم شرم کند و هم طلب مددی بکند و یک نسل فداکار را به این روزگار سیاه دچار نکند وبجای فقط آویزان شدن زبونانه به دامن خارجیها راه چاره ای برای نجات از لجنزار پر خون و اشکی که دهها هزار انسان فداکار در آن جان دادند پیدا کند. ولی افسوس و هزار افسوس که باز هم ماجرا ادامه دارد و شاید در آینده  وقتی همه یا رفته و یا به دلیل بیماری و کبر سن مرده اند روانشناسان بتوانند رازهای درون روح و روان یک رهبری را که تا پایان، تمام شکستها را پیروزی و حماسه میدید کشف کنند. روح و روان شهدای شجاع و مظلوم و بخون غلتیده بهمن شاد باد و لطف خدا شامل حالشان باشد. و همت ملت ایران و نیروهای سیاسی حقیقی و مستقل و مشیت الهی، مردم ایران و ایران را به سلامت و بدون دخالت خارجی از شر حکومت کثیف آخوندها نجات بدهد.

۱۳۹۱ بهمن ۱۷, سه‌شنبه

یاداشت روز.مداحی شرک آلود رجوی یا واکنشی در قبال انزوای مرگبار رهبری



مهدی ابریشمچی، مداحی شرک آلود رجوی یا واکنشی در قبال انزوای مرگبار رهبری مجاهدین
همزمان با تشدید انزوا و ایزولاسیون بی سابقه سیاسی و اجتماعی مجاهدین، شاهدیم که بخش عمده ای از انرژی رهبر این سازمان و اعوان و انصار فریبکارش وقف مقابله و رفع و رجوع طردشدگی آنها میشود. در همین راستا مسعود رجوی اوائل دیماه در نشستی "درونی" به افشاگری های رسوا کننده علیه خود واکنش نشان داد، و در اواخر دیماه یعنی حدود بیست روز بعد نیز نشستی به اصطلاح "بیرونی" با همان مضمون واکنشی، برگزار کرد. همه میدانند که صحبت های رجوی در این به اصطلاح دو نشست - درونی و بیرونی - نه تنها دردی از انزوای مرگبار رجوی دوا نکرد، بلکه تنفر بی سابقه ای را نیز علیه او دامن زد، به طوری که برخی از سایت های هوادار او نیز مانند سایت "پژواک ایران" مطالبی را در نقد و رد صحبت های اخیر رجوی منتشر کردند.
علاوه براین، بعضی افراد سرسپرده رجوی نیز در ابراز واکنش های زبونانه به انزوای رهبری مجاهدین، به صحنه فرستاده شدند. از جمله مهدی ابریشمچی در ویدئویی که در یوتیوب منتشر شد بیش از یک ساعت از وقت ناقابل خود را به مداحی و مجیز گویی فضاحت بار و شرک آلود از مسعود رجوی اختصاص داد.
ابریشمچی مداحی خود را با یک دروغ گیج کننده آغاز کرد و گفت "مهم ترین وقایع تاریخ مردم ایران در دهه های اخیر ... آزادی مسعود از زندان است."!! ببینید، حتی نمیگوید آزادی رجوی یکی از مهمترین وقایع است، بلکه میگوید مهمترین است. معلوم نیست اگر ابریشمچی قصد داشت مثلا وقایع "تاریخ مردم ایران" را بنویسد، سرنوشت تاریخ ایران به کجا میرسید؟!
وی در ادامه تملق گویی دروغین خود از رجوی، "جایگاه " او را به اصطلاح "والا" توضیف کرده و قریب 10 بار از صفت "عالیترین سطح رهبری کردن"، "شاهکار عظیم"، "عالترین سطح تشخیص" و کلماتی مانند "تقوای رهایی بخش" به عنوان صفت "بارز و عالی او"، "پرداختن از شخص خودش"، " و... استفاده میکند.
این کارگزار رجوی که خود را "برادر مسئول"؟! مینامید پس از آن در بیان به اصطلاح همان "سطح عالی رهبری کردن" رجوی، یک فقره دروغ دیگر مرتکب گردیده و مدعی میشود که رهیر مجاهدین، مبارزه ضد امپریالیستی خمینی را رد کرده و کنار زده است.
این دروغ ابریشمچی رسواتر از آن است که نیازی به افشا کردن داشته باشد. فقط کافی است سرودههای ساخت سازمان را با عنوان "سر کوچه کمینه" یا "مجاهد پر کینه" و "نبرد با آمریکا" را یاداور شویم که در جریان گروگان گیری سفارت آمریکا و در همسویی با سیاست های دجالگرانه خمینی به بازار عرضه شد. همچنین تیترهای نشریات، اطلاعیه ها و مقالات آن روزگار مجاهدین که عبارت بودند از "شور ضد امپریالیستی خلق قهرمان ایران خروشانتر باد"، "مبارزه ضد امپریالیستی، عامل موثر مرزبندی میان دوستان و دشمنان خارجی انقلاب" و ...
ملاحظه میکنید ابریشمچی با چاپلوسی دروغین شروع کرده و با دروغهای افتضاحتر ادامه میدهد. وی جریان شروع مبارزه مسلحانه مجاهدین علیه خمینی در سی خرداد را نشانه "درایت مطلق"! رجوی مینامد و اهمیت تشکیل به اصطلاح "شورای" مجاهدین را به بهار عربی وصل میکند!!
در درایت راه اندازی مبارزه مسلحانه زود هنگام رجوی علیه رژیم خمینی همین بس که یک هفته بعد از سی خرداد، حضرتشان فلنگ را بست و از صحنه فرار کرد.
ابریشمچی همچنین یادش نمیرود تاکید کند که کتاب "راه حسین" که از آثار تحقیقی سازمان و مربوطه به تاریخ اسلام است، و مشهور بوده که نوشته احمد رضایی است، نه احمد، بلکه رجوی نوشته است.
آدمی واقعا از این همه خست و تنگ نظری رهبر عقیدتی مجاهدین و کارچرخانهای بی مایه او در شگفت میماند. احمد رضایی که جایگاه ویژه خود را در سازمان دارد، او اولین شهید سازمان است و درجاتش عالی است، فرض کنیم که کتاب "راه حسین" را هم او ننوشته باشد، چه اتفاقی میافتاد اگر گفته نمیشد و مسکوت میماند که احمد رضایی نویسنده این کتاب نبوده است؟ اینها قبل از هر چیز حاکی از ضعفها و حفره های اساسی رجوی و دست و پا کردن اعتباری برای قالب کردن رهبری اوست، وگرنه از سال 63 به اینسو چه ضرورتی داشت که بیش از هزار بار موضوع کتاب "راه حسین" را یاد آوری کنند؟
ابریشمچی ضمنا فراموش نمیکند که گریزی هم به اورسورواز و مهر تابان بزند. او در تعریف مریم قجر او را به نقل از رجوی "جوهر بهار در عالیترین نقطه شاخسار تاریخ مردم ایران" توصیف می‌کند"؟!
از صفت تکراری و سائیده شده "عالیترین" در این مدیحه سرایی کفر آلود بگذریم و یکبار دیگر جمله "جوهر بهار در عالیترین نقطه شاخسار تاریخ مردم ایران"؟! را بخوانید و در باب معنای آن بیاندیشید.
ایکاش مهدی ابریشمچی این متملق چاپلوس نیز خودش لختی به "عالیترین سطح رهبری کردن" مسعود رجوی میاندیشید و بدور از عوامفریبی و لودگی و به طور جدی از خود میپرسید که این به اصلاح رهبر، سازمان مجاهدین را در آستانه 50 سالگی به کجا هدایت کرده است؟ بگذارید ابریشمچی هر چه میخواهد جو سازی کند و دروغ ببافد اما حالا خودشان میگویند که فرجام کنونی سازمان چیزی جز زندان و فاضلاب لیبرتی نیست.

۱۳۹۱ بهمن ۱۶, دوشنبه

یاداشت روز.راه حل خروج از عراق، یا گرداندن لقمه بدور سر!

یاداشت روز
راه حل خروج از عراق، یا گرداندن لقمه بدور سر!
مریم رجوی در یک فقره دیگر از نطقهای تبلیغاتی و بی بو و بی خاصیت خود راه حلی را برای خروج افراد گیر افتاده در کمپ لیبرتی در عراق ارائه داد.
او گفت "ساکنان لیبرتی بخصوص افرادی که کمیساریا با آنها مصاحبه کرده، باید فوراً به اشرف... برگردند و از آنجا به کشور ثالث منتقل شوند."!
مهرتابان؟! در همین نطق، حرفهای دیگری هم زد از جمله این که: دولت عراق با همدستی نماینده ویژه دبیرکل ملل متحد، مجاهدین را بی خانمان و روانه زندان لیبرتی کرد، و آمریکا در قبال مجاهدین مرتکب اشتباه شد چون با فاشیسم دینی مماشات کرد، و 15 سال مجاهدین را در لیست تروریستی نگه داشت.
مریم رجوی با موضوع کمپ اشرف و موضوعات کهنه ای مانند این که مجاهدین یک زمانی در لیست تروریستی بوده اند همچنان بازی میکند، دیگران را سرگرم کرده و به اصطلاح سر کار میگذارد.
این که عراق یا دولت آمریکا در اوضاع و احوال فعلی موافقت کنند که ساکنان شوربخت کمپ لیبرتی مثلا به کمپ اشرف برگردندند تقریبا جزء محالات است، حال باید پرسید مریم رجوی چرا با طرح این امر محال، لقمه را دور سرش میچرخاند و آبروی خود را معامله میکند؟
امروز فقط خواجه حافظ است که نمیداند رهبری مجاهدین نه تنها قصد بیرون آوردن این دو سه هزار نیرو را از عراق ندارد بلکه تمام تلاش خود را بر این امر معطوف میدارد تا همچنان آنها را در عراق نگاه دارد. چون بیرون آمدن از عراق همانا، و دود شدن مقولاتی پوشالی چون به اصطلاح ارتش آزادی و رئیس جمهور برگزیده و کذا، همانا.
از باب اطلاع رسانی باید گفت ایادی رهبری عقیدتی، در جریان به بند کشیدن افراد و گرفتن آخرین تعهد اجباری برای نگهداشتن آنها در لیبرتی شعار میدادند "لیبرتی پلی به سوی تهران". حال باید از مریم رجوی پرسید شما که عزم دارید برای حفظ تشکیلات بحران زده خود بهر قیمت ممکن در عراق بمانید، چرا به دروغ میگوئید ساکنان لیبرتی را به اشرف بیرند تا از آنجا به کشور ثالث منتقل شوند؟ آیا آنها نمیتوانند از همان کمپ لیبرتی به کشور ثالثی منتقل شوند؟
شما که هیچگاه دلتان برای ساکنان لیبرتی نمی طپد، آنها به مثابه ابزاری هستند در دست رهبری. اما اگر اشتغالات شما نظیر آماده شدن برای گردهمایی بازنشسته گان آمریکایی، آرایش، و خرید کردن لباسهای آنچنانی، و اموراتی از این قبیل، وقتی برای شما باقی گذاشت، متن زیر را که به قلم عاطفه اقبال است بخوانید. شما او را میشناسید از خانواده شهداست و برادر بزرگ اش در جهنم لیبرتی به سر میبرد، همه میدانند که آنها بیش از شما برای انقلاب، آزادی، حقوق بشر و ... پرداخته اند:
"امروز روز تولد برادرم عارف است. او را که زخم کاری دشمن در روز سی خرداد شصت از ما گرفت. اولین شهید فاز خونینی که آغاز شد، و پایان نیافت... چند روز مانده به 15 بهمن هر سال مادر بهم می ریزد. همه میدانیم که مثل همیشه عارف تمام ذهن و روحش را فرا گرفته است. هیچ کدام چیزی نمیگوئیم. گاه شروع میکند از روز بدنیا آمدن عارف میگوید. از لحظه ای که آن پسربچه ی زیبا را در آغوشش گرفت و سرشار از عشق او شد. در سکوت گوش میدهیم. بعد ناگهان بغض، صدایش را میشکند دیگر ادامه نمیدهد و باز سکوت...
آری دل مادر از رفتن عارف خون است. ولی تنها عارف نیست که دلش را خون کرده است. انتظار، انتظار اویی که با 18 سال فاصله از او دور است. او که بزرگترین فرزندش است. آری محمدش، اویی که در انتظار دیدنش پرپر میزند. مادران و پدران زیادی در این انتظار با او شریک اند، ولی آنها که دست اندر کارند ترجیح میدهند از فاضلابهای لیبرتی بگویند ولی هرگز از دلهای نگران پدران و مادرانی که در انتظار دیدن فرزندانشان پیر شده اند نگویند. چه کسی پاسخگوست؟ هیچکس! شهرداران طومارهای بی خاصیت حمایت را پر میکنند. عده ای در سالن های چراغانی شده با لباس بزم کف میزنند. .لی آنها که به امید آزادی پا در مسیر مبارزه گذاشته بودند در فاضلاب لیبرتی گیر افتاده اند و یکی یکی با سکته های قلبی و مغزی بر روی آرزوهایشان چشم فرو می بندند. از بیرون آوردن آنها از عراق هیچکس سخن نمیگوید. اما درخواست بازگردلندن آنها به اشرف گوش فلک را کر کرده است. برای خاک اشرف و اموال منقول و نامنقول چانه میزنند اما برای جان این عزیزان دریغ از کلمه ای. گویا سکوت بر سر همه سایه افکنده است. ولی عشق و انتظار پدران و مادرانی که با خون جگر فرزندانشان را بزرگ گرده اند هرگز پایان نخواهد گرفت. آنها میگویند به این سکوت تا به ابد ادامه نخواهند داد. عارف ها که در این مسیر به خون نشستند نگران هستند. برای مبارزه ای که از خون به فاضلاب رسیده است. عارف ها شقایق هایی بودند که دست شقاوت زود آنها را از عزیزانشان گرفت. آنها رفتند تا آزادی و امید به آینده ای بهتر را برای مردمشان فریاد بزنند. آنها آینده را اینچنین نمیخواستند. دیگرانی اما در لیبرتی و اشرف هنوز زنده اند، زنده اما فرو رفته در فاضلابی که تخلیه نمیشود. و بندهایی که به نام انقلاب تمامی ندارد. از این طرف اما پدران و مادرانی چشم انتظار. لحظه ها را برای دیدن عزیزانشان میشمارند. چه زمانی این انتظار پایان خواهد گرفت؟ چه زمانی دیدن و دوست داشتن خانواده برای یک مبارز تابو نخواهد بود؟ چه زمانی خانواده و مبارزه برای آزادی در کنار هم قرار خواهند گرفت نه در تضاد باهم؟ بن بست این نبرد بی امان سی و چهار ساله از اینجا گشوده خواهد شد: در کنار هم قرار گرفتن نه در مقابل هم."
تحریریه

۱۳۹۱ بهمن ۱۴, شنبه

مسعود رجوی، مداری تازه در بی پرنسیبی و بی اخلاقی.صدا یاداشت روز

مسعود رجوی، مداری تازه در بی پرنسیبی و بی اخلاقی
 
افشگریهای رسوا کننده برخی از جداشدگان اخیر از سازمان مجاهدین، پته‌ رهبری خاص الخاص را به روشنی روی آب انداخته، سلسله اعصابش را بهم ریخته و او را به سر دادن جیغ های بنفش واداشته است. در همین زمینه و در واکنشی عصبیک و هیستریک به همین افشاگریها که از جمله از لو رفتن اعطای 10 در صدی نفت عراق توسط صدام حسین به مسعود رجوی، تا مطرح شدن روابط  ضد اخلاقی و برده وار او با زنان رده اول شورای به اصطلاح رهبری مجاهدین را شامل میشود، وی بناگزیر ناچار شده واکنش نشان بدهد و طی صحبتهایی در تاریخ 5 دیماه1391 این افشاگریها را برای افراد گیر افتاده به گفته خودشان در زندان و فاضلاب لیبرتی به نحوی سمبل و توجیه کند.
سایت ایران افشاگر این سخنرانی مسعود رجوی را همراه با مجموعه ای مفصل و بی ربط از مطالبی بغایت فضاحت بار و رسوا مربوط به یکی از اعضای با سابقه مجاهدین به زبان انگلیسی و فارسی، تایپ شده و غیر تایپی منتشر کرده است. در این سایت آمده است "یكي از مزدوران افشاشده كه به تازگي به پاريس فرستاده شده قربانعلي حسين نژاد نام دارد كه از آوريل 2012 به استخدام اطلاعات ملايان درآمده است. گشتاپوي فاشيسم ديني، براي اعتبار دادن به اين مأمور، او را در همان زمان در بغداد با عنوان ساختگي « مترجم ارشد عربي مسعود رجوي» معرفي كرد. (نیازی به گفتن نیست که کار دروغگویی مجاهدین مدتهاست به جایی رسیده که دیگر کسی به این حرفهای نخ نما و تهمت زنیهای بی پایه آنها وقعی نمینهد، با این وجود همین جا لازم است تاکید کنیم اگر آنچه محاهدین و مسعود رجوی درغگو میگویند درست بوده باشد، ضمن این که از مجاهدین میخواهیم که برای تهمتهایی که بهر کس وارد میکنند سند قابل قبولی ارائه دهند، هر گونه نزدیکی و هر گونه همکاری با رژیم آخوندها در تهران را قویا محکوم میکنیم.)
مسعود رجوی در صحبتهای خود طبق معمول و به طور کسالت باری تا میتواند آسمان و ریسمان میکند، از "جنگ صد برابر" که معلوم نیست با چه کسی بوده صحبت به میان میاورد و ندا آقا سلطان را هم مصادره می کند. سپس در یک فقره بزرگنمایی و قمپز در کردن در تعریف از خودش به نقل از رژیم! میگوید "مجاهدین در تربیت گروههای مخالف با ایفای نقش رهبری و استادی و هدایتی میتنوانند به آمریکاییها یاری برسانند، این کار نیازمند انسانهای کارکشته است و آمریکاییها روی این مسئله سرمایه گذاری کردند تا بتوانند از تجربه سی و چند سال این گروهک در سایر کشورها استفاده کنند."
رهبری عقیدتی مجاهدین در ارضای خودشیفتگی مهار ناپذیر خود از جمله به ریزنویسی هایش در زندان اوین، دادن پولهای میلیونی به دکتر پیمان و دست بازش در ملاقات با نخست وزیر بازرگان اشاره میکند و ضمنا یادش نمیرود که باید امتیازی هم به مهرتابان بدهد، از اینرو قریب 10 مورد نقل قول ستایش آمیز از افراد خارجی که به نحوی با مریم قجر کار میکنند را یادآور میشود.
در ادامه مسعود رجوی با بی میلی به افشاگری های اخیر علیه خودش اشاره کرده و میگوید "درمورد مجاهدین وارتش آزادیبخش ومقاومت ایران سیلاب چرکین ادعا ها اتهامات وشبهاتی راکه رژیم وعوامل وهمسویان و پشتیبانان نثارمان کرده اند را برعهده می گیرم واگرعمری باقی بود دربرابر مردم ایران از ریز تا درشت را پاسخگو وروشنگر باشم."
معلوم نیست که چرا رهبری خاص الخاص همین حالا ریز و درشت اتهامات علیه خود را روشن نمیکند؟ باید پرسید اگر عمری برایت باقی نماند چه خواهد شد؟ چرا همین حالا نه؟ اگر مشکلی نیست چرا بدور از جو سازی و ادا و اطوارهای لو رفته، منجمله ماجرای 10 در صد نفت اهدایی صدام، نشست ویژه با زنان شورای رهبری و اجرای رقص عربی در این نشست، و دادن گردن بند طلا با تمثال خود را به آنان همین حالا جواب نمیدهی؟ 
این یک مکانیسم شناخته شده و متداول است که وقتی کسی مورد اتهامی واقع میشود اگر واقعیت نداشته باشد خیلی راحت آن را تکذیب میکند و همه چیز تمام میشود. بالاخره باید روشن کرد که ماجرای آن رقص عربی در نشست رهبری عقیدتی چه بوده؟ و رهبری با پیژامه و پای بدون جوراب در آن نشست همراه با زنان شور بخت شورای رهبری چه میکرده است؟
مسعود رجوی در این سخنرانی مدعی میشود که "گردن بندها را مریم بدون اطلاع من و بلا استثنا برای برادران و خواهران فرستاده است." این عذر بدتر از گناه است. از محاسبه پول هنگفتی که صرف تهیه بیش از 3500 گردن بند طلا با تمثال بی مثال رهبری خاص الخاص شده صرفنظر میکنیم ولی همه میدانند با توجه به سیستم متمرکز، سانترالیزه و مانیتور 24 ساعته جزیی ترین امور در تمام سطوح تشکیلاتی مجاهدین، چنین چیزی امکان ندارد که مریم بدون اطلاع مسعود به عنوان بالاترین نفر سیستم به چنین امر حساسی که بالقوه می‌توانسته مسئله ساز بشود - کما این که شد - دست بزند. این هم یکی از فریبکاریهای  نقش مریم است که هر کجا رفع و رجوع خرابکاریهای رهبری ضرورت پیدا کرد او را  قربانی مسعود کنند.
مسعود رجوی به لوس بازیها و سمبل کردن اتهامات وارده علیه خودش ادامه میدهد و به یکباره در قالب و نقش "وکیل شیطان" ظاهر میشود، مغلطه میکند و حتی "حضار" را  هم به خنده وا میدارد. او منجمله میگوید "حالا بعد از این توضیحات و یادآوریها یک سئوال اساسی را عمدا در قالب وکیل شیطان ... مطرح میکنم:
آخر رژیم اگر همین کارها را نکند، همین لجن پراکنی و دوغ پردازی را نکند، اگر یکصد بار در اشرف گورهای دستجمعی ... پیدا نکند، اگر دیکتاتوری را به من و شما نسبت ندهد، پس بفرمائید چکار کند؟ به قول آن برنامه "پیک شادی" مگر من و شما نبودیم که کشتی تایتانیک را سوراخ کردیم (خنده حضار). مگر ما دستور خودسوزی به بچه های آن سوی جهان ندادیم؟ (خنده حضار) مگر همه زنان این مرز و بوم را وادار به جراحی رحم نکردیم؟ (خنده حضار)
رهبری عقیدتی به اینجاها که میرسد عنان از دست میدهد و چماق تهدید و سرکوب را به حرکت درمیاورد و فریاد میزند "اگر کسی گمان میکند میتواند از خون بناحق ریخته مجاهدین بگریزد، از عدالت و قانون بگریزد، سخت در اشتباه است. مجاهدین تا دنیا دنیاست، تا آخر دنیا از عدالت و قانون ... دست برنخواهند داشت. این را بسیار جدی میگویم ... در این مورد با احدی شوخی نداریم ... حتی اگر عمر خودمان هم کفاف ندهد، وصیت میکنم." این همان جیغ بنفش رهبری است که عرض کردم.
رجوی میافزاید "در سنت و منطق فتوت، رسم مجاهدین بر این نبوده که اگر کسی میخواهد بدنبال زندگی خودش برود اسم و سوابق او را علنی کنند تا او بخاطر پیمان شکنی سرافکنده باشد.
حال گر میخواهید "منطق فتوت" رهبری خاص الخاص را بشناسید لطفا به همان مجموعه مطالب که در باره قربانعلی حسین نژاد در سایتهای مجاهدین فراهم آورده اند و در سایت صدا هم هست مراجعه کنید. بعید است کسی باور کند که یک جریان سیاسی میتواند تا این میزان بی حثیت، بی آبرو و رسوا شده باشد که گزارشی را تهیه کند و از طریق آن فردی را که بهر حال قریب 30 سال برای آنها کار کرده، همسرش در عملیات  آتش افروزانه سازمان کشته شده و دختر سی ساله اش هنوز درون سازمان است، به عنوان یک فرد بیمار ابنه ای معرفی کند که دست به دامن کارگران سودانی میشده تا او را مفعول قرار داده و ترتیب اش را بدهند. گیریم که این حرفها درست باشد، باید از رهبر عقیدتی پرسید این همه "ابنه ای"، "مزدور بریده و دریده" در اطراف شما چه میکنند؟ وانگهی اگر حرف شما درست باشد و این مطالب را خود او گبته باشد، بدیهی است که این فرد شور بخت، سازمان را امین خود دانسته و صادقانه مشکلاتش را در میان گذاشته است، آیا سزاوار است که سازمان بیاید بیماری او را بر روی سایتهای اینترنتی منتشر کند؟ آیا با این اقدام ضد اخلاقی و سرکوبگرانه قصد ندارید که ارعاب عمومی را در تمام سطوح سازمانی تسری و گسترش دهید، و بدین ترتیب دیگران را از جدا شدن و فرار کردن های روزافزون از سازمان بترسانید. حقا که شما در حضیض بحرانهای مرگبار ایدئولوژیک، سیاسی و تشکیلاتی مرزهای تازه ای از بی پرنسیبی و بی اخلاقی را پشت سر نهاده و موجی از تنفر فزاینده عمومی را علیه خود برمیانگیزید.